نماز

رازو نیاز با خدا

 

می ستایمش چون لایق ستایش است
نوشته شده در شنبه 24 دی 1390برچسب:,ساعت 15:7 توسط غزل| |

 

 
نماز شب چراغ قبر و حجابی در میان انسان و اتش دوزخ و گذرنامه ی صراط و کلید بهشت است.
 
امام جعفر صادق (ع)
نوشته شده در شنبه 24 دی 1390برچسب:,ساعت 1:42 توسط غزل| |

سپاس و آفرین ایزد جهان آفرین راست.آنکه اختران رخشان،به پرتو روشنی و پاکی او تابنده اند و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاینده.آفریننده ای که پرستیدن اوست سزاوار.دهنده ای که خواستن جز از او نیست گوارا.هست کننده از نیستی،نیست کننده پس از هستی.ارجمند گرداننده ی بندگان از خواری،درپای افکننده ی گردن کشان از سروری.پادشاهی او راست زیبنده،خدایی او راست درخورنده،بلندی و برتری از درگاه او جوی و بس.هر آنکه از روی نادانی نه از او را گزید،گزند او ناچار بدو رسید.هستی هر چه نام هستی دارد،بدوست.

جهان را بلندی و پستی تویی / ندانم چه ای هرچه هستی تویی

نوشته شده در شنبه 24 دی 1390برچسب:,ساعت 1:24 توسط غزل| |

 

       پیش از این ها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

هیچکس از جای او آگاه نیست

هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

بود اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از آسمان از ابرها

زود میگفتند این کار خداست

پرس وجو از کار او کاری خطاست

تا خطا کردی عذابت میکند

در میان آتش آبت میکند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت ازخشم خدا

هرچه میکردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت اینجا میتوان یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد

با د ل خود گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

گفت آری خانه ی او بی ریاست

فرس هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

میتوان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

میشود درباره ی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد

                                                  قیصر امین پور

نوشته شده در جمعه 23 دی 1390برچسب:,ساعت 17:57 توسط غزل| |

ای خدای مهربان من ، به دور از تو بودن یعنی تنهایی . چشم هایم مانند آسمان ابری و بارانی است . نمی دانم برای آشتی با تو از کدام کوچه عبور کنم . من می خواهم با تو عشق را تجربه کنم . نام قشنگ تو تسکین دل درد دیده ام است . به طلوع یک سخن از سوی تو برای به آرامش رسیدن نیازمندم . خدایا آشتی با تو شوقی در درونم به پا می کند که تمام دودزدگی قلبم به یک باره به رخت حریر سفیدرنگی تبدیل می شود . بی قرارتر از همیشه چشم به ذکر تو دوخته ام و می خواهم با تو آشتی کنم

نوشته شده در جمعه 23 دی 1390برچسب:,ساعت 17:44 توسط غزل| |


Power By: LoxBlog.Com