شعر:


نماز

رازو نیاز با خدا

 

       پیش از این ها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

هیچکس از جای او آگاه نیست

هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

بود اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از آسمان از ابرها

زود میگفتند این کار خداست

پرس وجو از کار او کاری خطاست

تا خطا کردی عذابت میکند

در میان آتش آبت میکند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت ازخشم خدا

هرچه میکردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت اینجا میتوان یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد

با د ل خود گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

گفت آری خانه ی او بی ریاست

فرس هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

میتوان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

میشود درباره ی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد

                                                  قیصر امین پور



نظرات شما عزیزان:

حرفهای جامانده من
ساعت1:36---25 بهمن 1390
تنادل لینک کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه دوست داشتی بیا وبلاگم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 23 دی 1390برچسب:,ساعت 17:57 توسط غزل| |


Power By: LoxBlog.Com