نماز

رازو نیاز با خدا

 

الهی 

 

دلی ده که در کار تو جان بازیم

 

جانی ده که کار آن جهان سازیم

 

تقوایی ده که دنیا را بپرستیم

 

روحی ده که از این بر خوریم

 

دانایی ده که از راه نیفتیم

 

دست گیر که دست آویز نداریم

 

از هیبت مگوی که تاب آن نداریم

 

نگاه دار تا پریشان نشویم

 

نیمایی تا در روی کس ننگریم

 

بگشای دری که در بگذریم

 

تو بنواز که دیگران نتوانند

 

نوشته شده در شنبه 2 بهمن 1389برچسب:,ساعت 21:58 توسط غزل| |

همین که تو میبینی مگر بس نیست؟

 

 

نماز بگذارید و زکات بدهید،هرکار نیکی را که پیشاپیش برای خود می فرستید،نزد خدا خواهید یافت. آری،خدا به کارهایی که می کنید بیناست(آیه ای از سوره ی بقره)این آیه را که خواندم دلگرم شدم،انگار مطمئن شدم هیچ چیز توی این دنیا حیف نمیشود

ما کار های خوبمان را برای تو می فرستیم و تو با وسواس و حوصله همه را پیش خودت نگه میداری

هیچ وقت،هیچ چیز فراموشت نمی شود

وقتی ما دوباره پیش تو بر میگردیم،همه ی آنها را به ما بر می گردانی و ما حتما از این که هیچ چیز را از قلم نینداخته ای تعجب میکنیم

تو همه جارا میبینی

تو از همه چیز با خبری

پس چرا ما این همه دلواپسیم و کارهای خوبمان را به رخ دیگران میکشیم؟ 

نوشته شده در شنبه 2 بهمن 1389برچسب:,ساعت 21:44 توسط غزل| |

تمام محبتی را که یک خالق میتواند به مخلوقش داشته باشد به من میدهی

تو مرا به خاطره این که در گذشته گناهانی کرده ام،سرزنش نمیکنی

برعکس چون به تو پناه آورده ام مرا میبخشی

و من لبریز میشوم از عشق تو

و آن وقت قلبم برایت به تپش می افتد

از بزرگی ات یاد میکنم

و حرف هایم را شمرده شمرده به تو میگوییم

سلام میدهم به پیامبرانت

و به کسانی که بندگان خوبی برایت بوده اند

و شکرت را به جا می آورم

شکر ای خدای مهربان

شکر که با تمام بدی هایم مرا به حق خوبی هایت قبول میکنی

با تمام وجود دوستت دارم

توام مرا دوست بدار

 

نوشته شده در شنبه 2 بهمن 1389برچسب:,ساعت 20:21 توسط غزل| |

 کسی را سراغ داری که هر چه به او بسپاری،ده برابرش را برگرداند؟

هفتاد برابر؟

هفتصد برابر؟

بی اندازه و بی پایان چطور؟

اگر کمی دقت کنی،حتما او را می شناسی...

نوشته شده در شنبه 2 بهمن 1389برچسب:,ساعت 20:1 توسط غزل| |

در بهشت فرشتگانی را دیدم که با خشت هایی از طلا و نقره قصری میساختند

آنها گاهی دست از کار میکشیدند و بعد از مدتی دوباره شروع به ساختن میکردند

از آنان پرسیدم:چرا ناگهان دست از کار میکشید؟

گفتند وقتی مصالح ساختمانی ما تمام میشود،دیگر نمیتوانیم کار کنیم.پس منتظر میشویم تا دوباره برای ما مصالحی بفرستند

پرسیدم:مصالح کار شما چیست؟

گفتند:هنگامی که مومنی در دنیا میگویند:((سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله ولله اکبر))این کلمات او در این جهان تبدیل به خشت های طلا و نقره میشوند،و ما برای او با این خشت ها قصر میسازیم و هرگاه گفتن این کلمات را قطع کند،مصالح ما نیز تمام میشود

نوشته شده در شنبه 2 بهمن 1389برچسب:,ساعت 19:46 توسط غزل| |


Power By: LoxBlog.Com